در راستاى ارائه سلسله مباحث اخلاقى، تاكنون چند جلسه از اين سخنرانيها را به تحرير كشيدهايم. اينك دنباله اين مباحث از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد. معرفت
در مباحث گذشته، نكتههايى درباره چند آيه از سوره «الشمس» به عرض رسيد. بعضى از آن نكتهها با مسائل «فلسفه اخلاق» ارتباط پيدا مىكرد; مسائلى كه در محافل علمى و فلسفى دنيا، مورد بحث و گفتگوى فراوانى است; از جمله، ذكر گرديد كه منظور از تعبير شريف «قدافلح من زكيها» (شمس:9) اين است كه تزكيه روح و قلب حقيقتى است كه خداى متعال آن را ملاك ارزش اخلاقى قرار داده و با توجه به اين مطلب، موضعگيرى اسلام در مقابل مكتب اثباتگرايى اخلاق متعال آن را ملاك ارزش اخلاقى قرار داده و با توجه به اين مطلب، موضعگيرى اسلام در مقابل مكتب اثباتگرايى اخلاق (Positvism) ، به طور كامل آشكار مىگردد; زيرا بر خلاف تصور آنان كه مىگويند ارزشهاى اخلاقى تابع قرارداد و سليقههاى مردم مىباشد، اسلام معتقد است كه اين ارزشها تابع حقايق نفسالامرى مىباشد و كارهاى خوب اخلاقى را كارهايى مىداند كه در كمال نفس تاثير حقيقى دارد.
در ابتداى بحث، به شبههاى كه از سوى اثبات گرايان مطرح شده بود، پاسخ گفته شد. هرچند اين مختصر مجالى براى بررسى دلايل، معارضات وشبهات ندارد، ولىچوناين شبهه را مطرح نمودهايم،بهاجمال بدانپاسخ مىدهيم تا بىپايه بودن سخنآنان كه بر آداب و رسوم تكيه مىكنند ومىگويند: ممكن است رفتارى در يك جامعهارزشمند، خوب ونشانه ادب تلقى گردد، درحالىكه همين رفتار در جامعه ديگر، بىادبى يا رفتارى خندهدار به حساب آيد، آشكار شود.
بديهى است كه آداب و رسوم غير از مسائل اخلاقى است. منظور ما از اخلاق، اصول رفتار انساناست كهمىتواند شكلهاى متفاوتى داشته باشد. آداب و رسوم مربوط به اشكال رفتار و غير از روح آن است. در اخلاق، براى ما مطرح است كه مثلا، به پدر، مادر، معلم يا سالمندان احترام بگزاريم. اين مسالهاى اخلاقى است، اما شكلآن مىتواندتابع قراردادباشد. پس مثالهايى كه آنها مطرح مىكنند مربوط به آداب و رسوم است; يعنى شكل رفتارها، نه مسائل اخلاقى.
ولىآنچه كه ما مىگوييم تابع واقعيت است روح رفتار اخلاقى مىباشد; مثلا، لازم است هميشه به كسانى كه احترامشان واجب است، احترامبگزاريم،اما درمورد مصاديقآن، اختلاف نظر وجود دارد يا شكل احترام ممكن است متفاوت باشد. ما معتقديم كه پدر، مادر، معلم و سالمندان از آن جملهاند و رعايت احترام نسبتبه اين افراد يك مساله اخلاقى است و در تمام شرايط و تمام جوامع و اعصار تاريخى، احترام به اين اشخاص لازم است. اين يك حكم تغيير ناپذير است. اما اينكه شكل احترام بايد چگونه باشد، به آداب و رسوم محلى و قومى بستگى دارد كه تغييرپذير است. ممكن است چيزى در جايى خوب باشد و در جاى ديگر بد; اما تفاوت دو ديدگاه لطمهاى به اصل اخلاق نمىزند. پس همه ارزشها، از جمله ارزشهاى اخلاقى، اعتبارى، فرضى و تابع سليقه و قرارداد نيست و نظر اسلام صد در صد مخالف مكتب اثبات گرايى اخلاقى است.
از همين تعبير كه در آيه شريفه مزبور وارد شده است، نظر اسلام در مقابل بعضى ديگر از مكاتب اخلاقى نيز به دست مىآيد. نظريه معروفى وجود دارد كه از آن با عظمت هم ياد مىشود;آن،نظريه كانت در فلسفه اخلاق است.
او مىگويد: براى اينكه كارى ارزش اخلاقى داشته باشد بايد فقط به انگيزه اطاعت از حكم عقل يا اطاعت از وجدان انجام گيرد. و هر نوع انگيزه ديگرى در كار اخلاقى، آن را از ارزش ساقط مىكند. به فرض، اگر انسان حرف راستبزند، براى اينكه مردم او را احترام كنند، كارش اخلاقى نيست و ارزشى ندارد يا اگر كسى به فقيرى، مريضى يا درماندهاى كمك كند و اين كار را براى ارضاى عواطفاش انجام دهد اين كار نيز بىارزش است. حتى اگر كسى كارى را به قصد اينكه از پاداش اخروى يا دنيوى آن بهرهمند شود، انجام دهد باز هم ارزش اخلاقى ندارد. ارزش اخلاقى مخصوص كارى است كه فقط به دليل اطاعت از حكم عقل انجام گيرد.
انسان براى كارى كه وظيفه اوست نبايد توقع هيچگونه پاداشى داشته باشد. او بايد در كار اخلاقى، ارضاى عواطف و نتيجه كار را، كه موجب سعادت يا كمال نفس است و پاداشى بر آن مترتب مىشود، در نظر نداشته باشد. اگر در كار اخلاقى، انگيزهاى غير از تبعيت از عقل وجود داشته باشد آن كار يا بىارزش است و يا ارزش منفى دارد.
نظر اسلام با نظر كانت موافق نيست. تفصيل بررسى اين نظريه و اشكالهايى كه بر آن وارد است محل بحث ما نيست ولى به طور خلاصه، مىتوان گفت كه امتيازى كه اين نظريه بر نظريههاى پيشين اخلاقى دارد اين است كه تا زمان كانت، درباره «نيت فعل» كمتر بحث مىشد و اگر بقاياى اخلاق يونانيها را كه كم و بيش، به عالم اسلام نيز سرايت كرده و برخى از فلاسفه اسلامى هم كتابهاى اخلاقىشان را بر اساس آن تنظيم كردهاند، مطالعه كرده باشيد، مىبينيد كه ملاك اخلاق در كتب آنها عبارت است از: اعتدال در قوه شهوت، غضب و عقل. اعتدال در شهوت، عفت; اعتدال در غضب، شجاعت و اعتدال در عقل، حكمت است. برآيند اين سه صفت نيز عدالت مىباشد. اين يك نظريه اخلاقى است كه از افلاطون، ارسطو و امثال آنها نقل شده و علماى اخلاق اسلامى نيز معمولا براساس همان روش حركت كردهاند.
در كتابهاى آنان، هيچ جا مطرح نيست كه مثلا، كسى كه كار شجاعانهاى انجام مىدهد انگيزهاش چگونه بايد باشد يا اگر انسان ثروتمند، سخاوتمند هم باشد داراى صفتخوبى است و كار او ارزش اخلاقى دارد و اينكه با چه نيتى بايد بخشش كند، مطرح نمىشود. يا تحصيل علم در صورتى كه افراط و تفريط در آن نباشد حكمت است و ارزش دارد; اما نيت تحصيل مطرح نيست.
در ميان فلاسفه اخلاق، كانت از همه بيشتر، به اين مساله توجه كرده است كه هر كارى به صرف اينكه ظاهرش معتدلانه، بين افراط و تفريط در شهوت يا غضب، باشد ارزش اخلاقى ندارد; زيرا ممكن است اين كار از سر ريا كارى، ارضاى عاطفه يا خواهش دل باشد. كانتبسيار سختگيرى كرد و گفت كه كار بايد فقط براى اداى وظيفه باشد و كارى كه تنها به اين نيت انجام گيرد ارزش اخلاقى دارد. البته همه عناصر نظريات كانت اين نيست، عناصر ديگرى نيز وجود دارد كه آنها نيز اشكالهاى خاص خود را دارند.
نقطه مثبت نظريه كانت پذيرش اصل «ارزش اخلاقى» است; اما مشكل عمده و اشتباه اساسى او در تعريف ارزش اخلاقى مىباشد. وى معتقد است كه انسان بايد وظيفه را به دستور عقل و وجدان انجام دهد و در اين عمل، انگيزهاى غير از پيروى عقل و وجدان نداشته باشد. در اعتراض به او، مىگوييم: انسان تا زمانى كه براى خود وجودى قايل است طالب كمال و سعادت خود مىباشد و هر كارى كه انجام مىدهد - هر چند ناآگاهانه - رسيدن به سعادت و كمال در عمق نيتاش وجود دارد و نمىتواند جز اين باشد.
بنابراين، يكى از اشكالهاى وارد بر اين نظريه آن است كه اصلا ممكن نيست كه كار عاقلانهاى از انسان سر بزند و نيت كمال يا سعادت در عمق دل او نباشد. حتى مىتوان گفت كه چنين كارى عاقلانه نيست، چه رسد به اينكه فاقد ارزش اخلاقى باشد. اصولا، نمىتوانيم از سر عقل كارى را انجام دهيم كه موجب سعادت يا كمالى براى خودمان نباشد. ممكن است در تشخيص سعادت اشتباه كنيم; اما اين انگيزه به طور فطرى، در همه وجود دارد.
از سوى ديگر، اگر ما تا اين حد دايره ارزشهاى اخلاقى را محدود كنيم، به فرض آنكه چنين چيزى ممكن باشد معلوم نيست كه در عالم، چند نفر پيدا شود كه كارشان ارزش اخلاقى داشته باشد; كارى كه فقط به اين دليل انجام گيرد كه وجدان مىگويد و در مقابل، هيچ انتظارى از انجام آن وجود نداشته باشد، نه از پاداش دنيوى، نه از پاداش اخروى و نه حتى به اين قصد كه نفس، تكامل پيدا كند يا به سعادت برسد، عواطف نيز در انجام كار دخالتى نداشته باشد. با اين وصف، چند نفر را در تمام دنيا، مىتوان يافت كه اينگونه كار كنند؟ علاوه بر آن، همه انسانهاى ديگر نيز كارشان فاقد ارزش خواهد بود! پس اشكال ايشان منطقى نيست. البته اشكالهاى اساسى ديگرى نيز بر اين نظريه وارد است كه فرصت طرح همه آنها نيست; اما به طور مختصر، مىگوييم كه اسلام چنين نظرى را ندارد.
اسلام واقع بينانه اين موضوع را پذيرفته است; هر مكتب ديگرى نيز بايد آن را بپذيرد كه اگر انسان براى خودش وجودى قايل است و اگر كارى را از روى عقل انجام مىدهد به دنبال كمال يا سعادت است; اما برخى كمال و سعادت خود را قرب به خدا، برخى آن را در نعمتهاى بهشتى و برخىديگر درلذتهاى دنيوى مىدانند. هيچگاه انسان عاقل بىهدف كارى را انجام نمىدهد، بلكه از كار خود هدفى دارد، لكن گاهى كارش نتيجه دنيوى دارد و گاهى اخروى، گاهى براى كسب عزت نزد خدا، آن را انجام مىدهد و گاهى براى آنكه كمال خود را دوست دارد - تا نفساش كاملتر شود.
اگر از هر انسان اخلاقى، حتى همان انسانى كه براى كانتيك نمونه است، بپرسيد كه فداكارى و ايثار شما براى چيست، واز همان كسى كه مىگويد: «كار خود را از روى عاطفه يا توقع دريافت پاداش نكردم، بلكه به حكم عقل خود، عمل كردم.» سؤال مىكنيم كه چرا از حكم عقل اطاعت مىكنى؟اگر بخواهد به درستى جواب دهد، مىگويد: «انسان منطقى كسى است كه از حكم عقل اطاعت كند و حكم عقل اين است كه انسان به فضيلتى دستيابد; يعنى به دنبال كمال خود باشد و من مىخواهم انسانى منطقى باشم. لذا، راستگويى را فضيلت و كمال مىدانم.»
پس به نظر اسلام، انسان عاقل بدون هدف، كارى را انجام نمىدهد، بلكه به دنبال سعادت و فلاح است و اين مصداقا با كمال روح يكى است. (تفاوت آن دو خارج از بحث ماست.) از نظر مصداق، فرقى نمىكند كه بگوييم: طالب سعادت ستيا طالب كمال. اگر سعادت را درست تحليل كنيم و آنگونه كه افراد سادهانگار تصور مىكنند، سعادت را به داشتن پول و مقام معنى نكنيم به يقين، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه آنچه كمال روح است، همان سعادت مىباشد.
در هر صورت، قرآن به اين مطلب اذعان دارد كه انسان نمىتواند به دنبال فلاح و سعادت خود نباشد. هر كارى را كه انسان انجام دهد در نهايت، براى نيل به سعادت است. از هر كس سؤال كنيد كه چرا اين كار را انجام مىدهى، براى كار خود، دلايلى ذكر مىكند. اگر همينطور سلسله سؤالات را ادامه دهيم در نهايت، به جايى مىرسيم كه ديگر نمىتوان پرسيد چرا; زيرا خواستن سعادت «چرا» ندارد. سعادت، مطلوب ذاتى هر انسانى است. اين نه تنها عيب نيست كه يك حقيقت است و در طلب اصل سعادت اختلافى نيست، بلكه اختلاف بر سر مصداق سعادت و به تبع آن، اختلاف بر سر تعريف سعادت مىباشد. غير از اين هم ممكن نيست; چون غيرممكن است كه انسان عاقل باشد ولى طالب سعادت خود نباشد. اگر هم چنين بگويد به زبان است.
مساله ديگر آنكه سعادت يك نقطه مشخصى نيست كه اگر كسى به آن رسيد سعادتمند باشد و اگر كسى بدان نرسيد حتما بدبختباشد، بلكه سعادت مراتب بسيارى دارد; گاهى كسى به يك مرتبه آن مىرسد و ديگرى به دو مرتبه و سومى به بيشتر و اين مراتب تا بىنهايت ادامه دارد. مراتب آن متعدد است. البته بعضى از مراتب سعادت با بعضى از مراتب شقاوت توام مىشود. ممكن استيك خوشى با يك ناخوشى يا يك كمال با يك نقص با هم جمع شوند; اما انسان به مرتبهاى از كمال مى رسد كه ديگر آن مرتبه توام با شقاوت نيست; هر چند سعادتش ضعيف باشد، اما شقاوتى به همراه ندارد.
ما به بهشت، دوزخ، قيامت و حساب معتقديم. در قيامت، اثر عملى سعادت مشخص مىشود. در عالم برزخ، عوالم متعددى وجود دارد. ممكن است در آنجا، برخى مؤمنان هم گرفتاريهايى داشته باشند. در عرصههاى قيامت، حسابها تسويه مىشود; عوالم برزخ و عوالم اول قيامت كه گذشت، حسابها كه تسويه شد، هر كس كه بايد مشمول شفاعت واقع شود، مورد عفو قرار مىگيرد و بهشتى وارد بهشت مىشود و جهنمى نيز وارد جهنم مىگردد. پس از آن، هيچ كسى از آنجايى كه هست، خارج نمىشود. آنان كه وارد بهشتشدهاند: «لا يمسهم فيها نصب و ما هم بمخرجين»(حجر:48); هيچ رنج و سختى در آنجا بدانها نرسد و از آن بيرونشان نكنند. ولى همه لذتها يكسان نيست. گرچه هيچ گرفتارى و رنجى در آنجا وجود ندارد، اما كسانى كه در درجه اولاند با كسانى كه در درجه دوماند از يك درجه از لذت و كمال برخوردار نيستند; مراتب متفاوتى است ولى همه سعادت است. اگر كسى بتواند خود را به بهشتبرساند هرگز او را از آنجا بيرون نمىكنند. كارى كه انسان را به آنجا برساند كار خوب و با ارزشى است; اما اين درجات و ارزشها از نظر مراتب با يكديگر بسيار تفاوت دارد.
كانت مىگفت:ارزش،يك نقطه ويك مرتبه دارد و آن اين است كه هر كس كار را به نيت عمل به وظيفه انجام بدهد، اگر انگيزه او كمتر يا بيشتر از اين باشد ارزشى ندارد. اما اسلام مىگويد: ارزشهاى اخلاقى مراتب بسيارى دارد و اين چنين نيست كه بگوييم يك نقطه مشخص بيشتر نيست. اولين حد ارزش براى كسى است كه به خدا، قيامت و انبيا ايمان داشته باشد و براى اطاعت از خدا، كارى انجام دهد. البته اطاعت امر خدا مىتواند انگيزههاى گوناگونى داشته باشد; براى رهايى از جهنم، رسيدن به بهشتيا رسيدن به رحمت، رضوان، قرب و لقاى پروردگار و يا مراتبى كه عقل ما بدانجا نمىرسد; «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر.»(قمر:55)
حضرت علىعليهالسلام عرض مىكند:«الهى ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك»; (1) خدايا، تو را به دليل ترس از عذابتيا طمع به پاداشت عبادت نمىكنم، بلكه چون تو را شايسته عبادت يافتهام، مىپرستم.
همه اين انگيزهها در عبادت، پسنديده است و كارى كه با هر يك از اين انگيزهها انجام بگيرد داراى ارزش اخلاقى خواهد بود. اما ارزشها با يكديگر فاصله دارند. حضرت علىعليهالسلام در جاى ديگرى، مىفرمايد:«ان قوما عبدواالله رغبة، فتلك عبادة التجار; وان قوما عبدواالله رهبة، فتلك عبادة العبيد; و ان قوما عبدواالله شكرا، فتلك عبادة الاحرار»; (2) گروهى خدا را از سر شوق (به پاداش)، عبادت مىكنند كه اين، عبادت تاجران است و گروهى خدا را از سر ترس، عبادت مىكنند كه اين، عبادت غلامان است; گروهى نيز خدا را به دليل سپاس (بر نعمتهايش)، عبادت مىكنند كه اين، عبادت آزادگان است.
عبادت خدا به دليل ترس، كار خوبى است ولى داراى كمترين مرتبه است. در گذشته كه غلام و برده وجود داشت، آنها فقط از ترس كتك خوردن كار مىكردند. هر وقت كه نمىترسيدند معمولا كار نمىكردند. اگر كسى خدا را عبادت كند در اين حد كه به تكليف واجبش عمل كرده باشد و جهنمى نشود مانند غلامى است كه فقط از ترس چوب كار مىكرد. البته، عبادت اينگونه افراد بىارزش نيست و نسبتبه كافر داراى ارزش است; زيرا انسان غيرمعتقد كه به تصور خودش، فقط براى اطاعت از وجدان كار مىكند. اگر خداى خود را نشناخته و او را سپاس نمىگزارد اطاعت او از وجدان چه ارزشى دارد؟ اگر وجدان دارد به فرمان وجدان، بايد شكر ولى نعمتش را بهجا آورد. اين چه وجدانى است كه مىگويد: برو، كار كن و زحمتبكش اما دو ركعت نماز نخوان؟! اگر انسان به حدى نرسد كه ارتباط با خدا پيدا كند اعمال او هيچ ارزشى ندارد. اما كسى كه تا اين حد پيشرفت كرده كه براى نجات از عذاب هم كه شده خدا را عبادت مىكند به يك مرتبه از ارزش دستيافته است. ولى نبايد به اين حد اكتفا كرد.
اسلام انسانها را تشويق مىكند كه به اين حد قانع نباشند; مانند غلامى كه از ترس چوب كارى مىكند، عبادت نكنند; دنبال مرتبهاى باشند كه در اوج است، همان مراتبى كه قرآن از آن اينگونه تعبير مىكند: «انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لا شكورا»(دهر:9); «الذي يعطي ماله يتزكى و ما لاحد عنده من نعمة تجزى الا ابتغاء وجه ربهالاعلى.»(ليل: 18-20) در عبادت، انسان نبايد به فكر داد و ستد باشد، بلكه بايد به دنبال ايجاد ارتباط با خدا باشد. اگر بخواهد به عبادت به عنوان يك داد و ستد نگاه كند در مثل، مانند كسى است كه اگر دوستى هديهاى به او بدهد و او نيز مقابله به مثل كند.
انسان تا همين اندازه هم كه مقيد باشد و نعمتهاى خدا را بدون سپاس نگذارد كار با ارزشى كرده است. البته، اگر اين كارها به قصد اطاعتامرخداباشد ارزشش بيشتراست و عمل مستحببه حساب مىآيد.حتىخداوند فرموده است كه من دوست دارم كه اگر در حال روزه، به ميهمانىكسى مىروى واو از تو مىخواهد كه از غذايش تناول كنى، نگو روزه هستم; از غذايش تناول كن; چون او دوست من است.
در اينجا، روزهدار روزهاش را براى خدا افطار مىكند; زيرا اطاعتخدا را در خوردن روزه يافته است و خداوند امر فرموده كه اين كار را انجام دهد تا با او ارتباط پيدا كند. پس مىتوان روزهخوارى را عبادت شمرد و آن را داراى ارزش اخلاقى دانست. از سوى ديگر اگربراى هواى نفس، صد سال روزه بگيرد هيچ ارزشى ندارد; زيرا عملش براى خودنمايى و هدفى غيرخدايى است.
پس حد نصاب ارزش اخلاقى در نظام ارزشى اسلام، اين است كه كار براى خدا انجام گيرد، يعنى به جاى تعبير اطاعت وجدان و عقل، كه كانت آن را مطرح مىكرد، بايد بگوييم: «اطاعتخدا.» اما اطاعتخدا مراتب و انگيزههاى متعددى دارد; گاهى از ترس جهنم استيا به طمع بهشتيا براى تشكر از نعمتهاى او، گاهى نيز خدا را دوست دارد و بدين دليل، كارى مىكند كه محبوبش از آن خشنود شود، همچنان كه امام صادقعليهالسلام مىفرمايد: «و لكني اعبده حبا له»; (3) من او را عبادت مىكنم; چون دوستاش دارم.
هيچيك از مكاتب غير از اسلام، نيت را مطرح نمىكنند; كانت هم كه مطرح كرده است نيت اطاعت عقل رامعتبر مىداند.اسلام نيت را معتبرمىداند، امابه شرط آنكهبراى اطاعتخدا باشد; زيرااطاعتى كه به اين انگيره انجام نشود از ارزش بالايى برخوردار نيست.
سؤال شده است كه هدف از خلقت چيست؟ اين پرسش با بحثحاضر مرتبط است. ما معتقديم كه هر كس براى رسيدن به كمال خود تلاش مىكند و هدف از خلقت رسيدن به كمال است; خدا نيز انسان را خلق كرده تا او به كمال خودش برسد. در اين زمينه، بحثهاى فراوانى وجود دارد كه برخى جنبه فلسفى و برخى جنبه تفسيرى دارد. (4)
پاسخ اين سؤال به اجمال، اين است كه قرآن كريم براى خلقت، چند هدف ذكر كرده است. اين هدفها در طول هم هستند. در سوره انسان (دهر)، مىفرمايد: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه» (انسان:2); ما انسان را از آب نطفه مختلط خلق كرديم تا او را بيازماييم. در اين آيه، كلمه «نبتليه» در مقام بيان غايت است. علتخلقت انسان را اين مىداند كه داراى اختيار و اراده باشد تا مورد آزمايش قرار گيرد. «آزمودن»، خودش نمىتواند هدف اصلى باشد، بلكه بدين منظور مورد آزمايش قرار مىگيرد كه معلوم شود آيا خدا را عبادت مىكند و در صدد تقرب به خدا بر مىآيد يا نه؟
در آيه ديگرى مىفرمايد: «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون»(ذاريات:56); و جن و انس را نيافريدم، مگر براى آنكه مرا عبادت كنند. پس ابتلا و آزمايش هدف مقدمى و نزديك است و بالاتر از آن، اين است كه انسان خدا را عبادت كند تا به رحمت و پاداشى كه مخصوص عبادت خداست، نايل شود; «الا من رحم ربك و لذلك خلقهم» (هود:119); مگر آن كه را خدا به رحمت و لطف خاص خود هدايت كند و براى همين آفريده شدند.
اگر سؤال شود كه چرا خدا انسانها را آفريد تا به رحمت او نايل شوند، مىگوييم: اين رحمتسؤال بردار نيست; زيرا لازمه فياضيت و رحمانيتخداست. خدايى كه رحمان و فياض نباشد خدا نيست. اين صفت ذاتى خداست و براى همين است كه خدا دوست دارد بخشش كند و اگر دوست نداشته باشد خدا نيست.
ممكن استسؤال شود كه با توجه به اينكه تعداد فراوانى از انس و جن مخلد در دوزخاند، پس چه مقدار از انسانها به هدف خلقت مىرسند؟ در اين مورد، كميت مطرح نيست. به عنوان مثال، اگر به عنوان يك معدنچى بخواهيد معدنى را استخراج كنيد تا به يك دانه برليان دستيابيد، با آنكه مىدانيد اين برليان در زمينى به مساحت صد هكتار است، بايد همه اين زمين را جستجو كنيد تا آن را به دست آوريد. براى كاوش، لازم استحتى اگر در اين زمين، كوهى يا صخرهاى وجود دارد آن را نيز خرد كنيد تا به آن دستيابيد. وقتى آن را به دست آورديد، مىگويند: اين همه كار، ارزش دستيابىبهاين هدف را داشت، حتى اگر ده برابر اين هم زحمت مىكشيديد، ارزش داشت. همه اين كارها و زحمتها مقدمه بود براى به دست آوردنيك سنگ قيمتى.ارزشاينهدفبه قدرى است كه همه آن كوششها را جبران مىكند.
حال، اگر عالم خلقت هيچ ثمرهاى نداشته باشد، جز آنكه از درخت آفرينش، فقط پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيت معصومش به وجود بيايند، ارزش دارد. در مقابل اين گوهرهاى گرانبها، ديگران مانند خاكاند ولى تا خاك نباشد گوهر در درونش پرورش نمىيابد. پس اولا، كميت مطرح نيست.
ثانيا، دليلى نداريم كه حكم كنيم حتما اهل جهنم بيش از اهل بهشتاند. اگر خدا از يك سو، جهنم را از معاندان پر مىكند از سوى ديگر، مىفرمايد: «وجنة عرضها السموات و الارض» (آل عمران:133); بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته است. حضرت علىعليهالسلام در دعاى كميل، مىفرمايد: «فباليقين اقطع لو لا ما حكمتبه من تعذيب جاحديك و قضيتبه من اخلاد معائديك لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فيها مقرا و لا مقاما»; يقيين قاطع دارم كه اگر بر منكران خدايىات، به آتش حكم نكرده بودى و بر معاندان، به عذاب حكم ننموده بودى تمام دوزخ را سرد و سالم مىگردانيدى و هيچ كس را در آتش جاى نمىدادى.
بايد توجه داشت كه تنها اهل عناد در جهنم مخلدند; ولى آنها كه از روى جهل يا استضعاف فكرى، مرتكب گناه شدهاند به اندازه استضعافشان، معاف هستند. ديگران كه اصل ايمانشان محفوظ است، در صورت تقصير در دنيا، به طور موقت و محدود عذاب مىشوند و سرانجام، منزل و ماواىشان بهشت است. پس دليلى نداريمكه همه آنها تا ابد در جهنم بمانند و يا تعدادشان بيشتر از بهشتيان باشد.
ادامه دارد
2-1- محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، ج1، روايت 4، باب 101.
3- همان، ج 70، ص17، روايت9، باب43.
4- ر.ك. به: آموزش فلسفه، اثر نگارنده.